دست کشته. دست کاشته. که با دست کاشته باشند. که خودرو نباشد: من آن دانۀ دست کشت کمالم کزاین عمرسای آسیا میگریزم. خاقانی. بری خوردمی آخر از دست کشت اگرنه ز مومی رطب کردمی. خاقانی. از دست کشت صلب ملک در زمین ملک آرد درخت تازه بهار حیات بار. خاقانی
دست کشته. دست کاشته. که با دست کاشته باشند. که خودرو نباشد: من آن دانۀ دست کشت کمالم کزاین عمرسای آسیا میگریزم. خاقانی. بری خوردمی آخر از دست کشت اگرنه ز مومی رطب کردمی. خاقانی. از دست کشت صلب ملک در زمین ملک آرد درخت تازه بهار حیات بار. خاقانی
این ترکیب در بیت ذیل منسوب به رودکی آمده است و ظاهراً بدان هم معنی دست خوب می توان داد و هم معنی دست خوش و ملعبه: عالم چو ستم کند ستمکش مائیم دست خوش روزگار ناخوش مائیم. (منسوب به رودکی)
این ترکیب در بیت ذیل منسوب به رودکی آمده است و ظاهراً بدان هم معنی دست خوب می توان داد و هم معنی دست خوش و ملعبه: عالم چو ستم کند ستمکش مائیم دست خوش روزگار ناخوش مائیم. (منسوب به رودکی)
دست رشته. رشته بوسیلۀدست. آنچه بدست ریشته باشند نه با چرخ و دستگاه. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مانک آچارهای بسیار و کرباسها از دست رشت زنان پارسا پیش آورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 123) ، حاصل دست رشت. وجه دست رشت. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : یا تاوان آرد من از باد بستان یا باد را ادب کن تا بار دیگرگرد دست رشت بیوه زنان نگردد. (مجالس سبعۀ مولوی)
دست رشته. رشته بوسیلۀدست. آنچه بدست ریشته باشند نه با چرخ و دستگاه. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مانک آچارهای بسیار و کرباسها از دست رشت زنان پارسا پیش آورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 123) ، حاصل دست رشت. وجه دست رشت. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : یا تاوان آرد من از باد بستان یا باد را ادب کن تا بار دیگرگرد دست رشت بیوه زنان نگردد. (مجالس سبعۀ مولوی)