جدول جو
جدول جو

معنی دست نوشت - جستجوی لغت در جدول جو

دست نوشت
نامه ای که کسی با دست خود نوشته باشد، دست خط
تصویری از دست نوشت
تصویر دست نوشت
فرهنگ فارسی عمید
دست نوشت
(دَ نِ وِ)
دست نوشته. نوشته به دست. دست خط. (آنندراج). دست نویس:
تا به خط تو ای صنم گشته سواد روشنم
نامده در نظر مرا دست نوشت دیگران.
سنجر کاشی (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
دست نوشت
دستخط، دست نویس
تصویری از دست نوشت
تصویر دست نوشت
فرهنگ لغت هوشیار
دست نوشت
((~. خَ))
نامه یا نوشته ای که کسی با دست خط نوشته باشد، دست خط
تصویری از دست نوشت
تصویر دست نوشت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دُ)
نام دختر کسری انوشیروان. اصل آن دخترنوش است معرب آن دختنوس و دخدنوس میباشد. (از قاموس). رجوع به دختنوس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ کِ)
دست کشته. دست کاشته. که با دست کاشته باشند. که خودرو نباشد:
من آن دانۀ دست کشت کمالم
کزاین عمرسای آسیا میگریزم.
خاقانی.
بری خوردمی آخر از دست کشت
اگرنه ز مومی رطب کردمی.
خاقانی.
از دست کشت صلب ملک در زمین ملک
آرد درخت تازه بهار حیات بار.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَ تِ خوَشْ / خُشْ)
این ترکیب در بیت ذیل منسوب به رودکی آمده است و ظاهراً بدان هم معنی دست خوب می توان داد و هم معنی دست خوش و ملعبه:
عالم چو ستم کند ستمکش مائیم
دست خوش روزگار ناخوش مائیم.
(منسوب به رودکی)
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَشْ / خُشْ)
دست خشک. دستمال. (برهان) (شرفنامۀ منیری). دستار
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
دست رشته. رشته بوسیلۀدست. آنچه بدست ریشته باشند نه با چرخ و دستگاه. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مانک آچارهای بسیار و کرباسها از دست رشت زنان پارسا پیش آورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 123) ، حاصل دست رشت. وجه دست رشت. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : یا تاوان آرد من از باد بستان یا باد را ادب کن تا بار دیگرگرد دست رشت بیوه زنان نگردد. (مجالس سبعۀ مولوی)
لغت نامه دهخدا
(دَ نِ)
نویسیده با دست. نوشته شده با دست. مخطوط. خطی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دست کشت
تصویر دست کشت
درخت یا نهالی که به دست کاشته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست خوش
تصویر دست خوش
((~. خُ))
پولی که از طرف برنده در قمار به عنوان انعام به دیگری داده شود، کلمه تحسین به معنی، آفرین، مرحبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست خوش
تصویر دست خوش
((~. خُ))
بازیچه، مسخره، رام، مطیع، زبون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست نویس
تصویر دست نویس
((~. نِ))
نسخه ای از یک اثر که نویسنده با دست نوشته است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست نویس
تصویر دست نویس
خطی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستنوشت
تصویر دستنوشت
امضا
فرهنگ واژه فارسی سره
پوشش دست برزگران به هنگام درو، برای در امان ماندن از خارها
فرهنگ گویش مازندرانی